قديمی ها باور خاصی داشتند؛ اينکه هر جا ماری ديديد که روی زمينی چمباتمه زده و قصد بلند شدن هم ندارد؛ يعنی اينکه حتما زيرش يک گنج بزرگ پنهان است. طبق همين باور هر کسی که قصد رسيدن به گنج و طلاهای ناب را دارد بايد از پس نگهبان گنج بر بيايد. خيلی ها تا امروز جانشان را سر همين گنج های زيرزمينی گذاشته اند. اصلا تاريخ بشر پر است از داستان آدم هايی که به سودای رسيدن به گنج و يکشبه پولدار شدن راه پرخطری را طی کرده و چه بسا دست خالی سر جای اولشان برگشته اند.
رويای رسيدن به گنج رؤيای هميشگی آدم ها بوده؛ اينکه يک روز از قضا کلنگ يک کشاورز در زمين به شیء سفالی بخورد و از آن سکه های طلا بيرون بزند يا اينکه در حفاری خانه ای قديمی صندوق صندوق عتيقه از دل خاک بيرون بريزد. تاريخ پر است از داستان گنج ياب ها؛ کسانی که گاه درست به هدف می زنند و به گنج رؤياهايشان می رسند و کسانی که به طمع پيدا کردن گنجينه زير خاکی همه دار و ندارشان را از دست می دهند و به هيچ چيزی هم نمی رسند.
گنج برای ما هميشه يک داستان خيالی بوده؛ يک افسانه که عده ای را به خودش مشغول کرده. اما نگاهی به اين نقشه نشان می دهد که رويای رسيدن به گنج آنقدرها هم دور و دراز نيست. هنوز هم در يک چشم به هم زدن هم می شود بار همه زندگی را يکشبه بست. بشتابيد که هنوز از گنج های دنيا سه چهارتايی باقی مانده است!