من و كارت پخش كن باكلاس



ديروز توي پياده رو به طرف ميدان تجريش مي رفتم. از دور ديدم يك كارت پخش كن خيلي با كلاس، كاغذهاي رنگي قشنگي دستشه ولي به هر كسي نمي ده. خانم ها رو اصلا تحويل نمي گرفت. در



مورد آقايون هم خيلي گزينشي رفتار مي كرد. معلوم بود فقط به كساني كاغذ رنگي رو مي داد كه مشخصات خاصي رو از نظر خودش داشته باشن.

اهل حروم كردن كاغذهاي تبليغات نبود. احساس كردم فكر مي كنه هر كسي لياقت داشتن اين تبليغات تمام رنگي گرون قيمت رو نداره. لابد فقط به آدم هاي باكلاس و شيك پوش و با شخصيت مي ده. از كنجكاوي ( فضولي سابق ) قلبم داشت مي اومد توي دهنم. خدايا، يعني نظر اين تبليغاتچي خوش تيپ و با كلاس راجع به من چي خواهد بود؟ آيا منو تائيد مي كنه؟ كفشامو با پشت شلوارم پاك كردم تا مختصر گرد و خاكي كه روش نشسته بود پاك بشه و كفشم برق بزنه. سينه رو هم صاف گرفتم و شكم مبارك رو دادم تو .
در عين حال سعي كردم بي تفاوت نشون بدم. دل تو دلم نبود. يعني منو مي پسنده؟ يعني منو جزو آدم هاي باكلاس حساب مي كنه؟ يعني به من از اين كاغذاي خوشگل مي ده. ه
مين طور كه سعي مي كردم با بي تفاوتي از كنارش رد بشم با لبخند نگاهي بهم كرد و يه كاغذ رنگي به طرفم گرفت و گفت: ” آقاي محترم! ” قند تو دلم آب شد. با لبخندي فلسفي و بدون دستپاچگي و با حالتي كه بهش نشون بده: ” ا ِ، آهان ، خب چرا من؟ من كه حواسم جاي ديگه بود و به شما توجهي نداشتم. خيلي خوب، باشه، دستتو رد نمي كنم، مي گيرمش ولي الآن وقت خوندنشو ندارم.” كاغذ رو گرفتم.
چند قدم اونورتر پيچيدم توي قنادي لادن و انقدر هول بودم كه داشتم با سر مي رفتم توي كيك تولدي كه دست يه آقاي ميانسال بود. وايسادم و با ولع تمام به كاغذ نگاه كردم:
”ديگر نگران طاسي سر خود نباشيد. پيوند مو با جديدترين متد روز اروپا و امريكا.“
عكس يك مرد كچل زوار در رفته هم با يه لبخند مسخره (آخه هيچ كچلي رو تا حالا ديدين كه از ته دل بخنده؟) قبل و پس از عمليات انداخته بود. انگار يه تيكه علف از چمن ورزشگاه آزادي يا يه تيكه پالاز موكت رو، روي كله ش چسبونده بودن.