عتيقه فروش



عتيقه‌فروشي، در روستايي به منزل رعيتي ساده وارد شد.

ديد كاسه‌اي نفيس و قديمي دارد كه در گوشه‌اي افتاده و گربه در آن آب مي‌خورد. ديد اگر قيمت كاسه را بپرسد رعيت ملتفت مطلب مي‌شود و قيمت گراني بر آن مي‌نهد.

لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگي داري! آيا حاضري آن را به من بفروشي؟ رعيت گفت: چند مي‌خري؟ گفت: يك درهم.

رعيت گربه را گرفت و به دست عتيقه‌فروش داد و گفت: خيرش را ببيني. عتيقه‌فروش پيش از خروج از خانه با خونسردي گفت: عموجان اين گربه ممكن است در راه تشنه‌اش شود بهتر است كاسه آب را هم به من بفروشي.

رعيت گفت: امكان ندارد! من با اين كاسه تا به حال پنج گربه فروخته‌ام. كاسه ام فروشي نيست.